چند سالیست نور خورشید از
نور سیمای تو شده محروم
ای اسیر بلای قعر سجون
السلامُ عَلیکَ یا مَظلوم
چند سالیست بین زنجیر است
دست های گره گشای شما
بر سر پیکرت چه آمد که
شده مرضوض ساق پای شما
چند سالیست روزه هایت با
ضرب شلاق میشود افطار
میزند سند بن شاهک(لع) با
ناسزا تازیانه را هر بار
درد خود را نمی کنی ابراز
چونکه بر گریه هات میخندند
خم شده قامت شما از بس
وزنه ها را به گردنت بستند
تنگ روی رضا شده دل تو
گوشه ی تنگ وسرد این زندان
نفس تو گرفته اینجا چون
نفست فاطمه ست آقاجان
روز و شب خواندن نماز شما
بین زنجیر سخت و جانکاه است
شد قیام شما شبیه رکوع
سقف زندان ز بسکه کوتاه است
شده یک در اگر چه تابوتت
بازهم دست کم کفن داری...
بی کفن هم اگر بمانی تو
بر تن آخر تو پیروهن داری
روضه خواندی : که برلب دریا
گشت تشنه شهید آب حیات
پیش چشمان مادرش میشد
بین گودال پیکرش خیرات
- یکشنبه
- 17
- اسفند
- 1399
- ساعت
- 9:11
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
محمد داوری
ارسال دیدگاه