گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
دوستان اشک فشاندند به یاد تو ولی
خنده زن خصم گر از دیده گریان تو بود
آه پنهان تو از محبس در بسته گذشت
که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود
دامن خاک کجا روی نکوی تو کجا
ای که هر عرش نشین دست به دامان تو بود
تا گریبان افق با نفس صبح شکافت
مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو بود
داد فرمان ز چه بر قتل تو هارون در حبس
ای که آزادی سر در خط فرمان تو بود
از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟
ای که سوز همه از سینه سوزان تو بود
شب تاریک که هر خانه چراغی دارد
شعله آتش دل شمع شبستان تو بود
تو که بر پیکر بی جان جهان جان بودی
از چه بر تخته در پیکر بی جان تو بود
(میثم)دلشده را از در خود دور مکن
که گهی مرثیه خوان گاه ثنا خوان تو بود
حاج غلامرضا سازگار
- یکشنبه
- 9
- مهر
- 1391
- ساعت
- 5:37
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه