سلام بابا سلام بابای خوبم
دوباره باز هواتو کردم امشب
مامان میگه رفتی تا که کم نشه
یه آجر از حریم بی بی زینب
سلام بابا دلم گرفته بازم
نبودی تا ببینی چی کشیدم
بعد یه مدت که نبودی پیشم
به جای تو،به تابوتت رسیدم
دیشب دیدم مامان قدم میزنه
توی حیاطمون با چشمای خیس
چرا نمیفهمه کسی که با پول
پر نمیشه جای باباییکه نیس
مامان موهاش سفید شده بابایی
بعد تو انگاری کمی پیر شده
پای اقاجون دیگه جون نداره
تو عرض چن هفته زمینگیر شده
میدونم اینجایی کنار ماها
مامان میگه حرفامونو شنیدی
هنوز شبا کنار من میخوابه
عروسکی که تو برام خریدی
آروم اروم چشامو خواب گرفته
دلم میخواد تو بغلت بشینم
خدا کنه که گریه هام بزارن...
خدا کنه خواب تو رو ببینم...!!
- چهارشنبه
- 3
- مهر
- 1398
- ساعت
- 10:39
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس جواهری رفیع
ارسال دیدگاه