#نذر_غربت_حضرت_رقیه_س
شنیدم شاخهی گل بی ثمر شد
به گلشن آتش کین شعلهور شد
شنیدم عصرِ عاشورای خونین
حرم از آتش کین پر شرر شد
شنیدم زیرِ تیر و نیزه آن شب
حریمِ آل طاها در خطر شد
ز دشت کربلا تا شام و کوفه
تنی با راسِ خونین همسفر شد
شنیدم از جفای زجر کافر
ز کعب نیزه زخمی کارگر شد
"شنیدم گفت خولی در دل شب
که لبها از عطش خشکیدهتر شد
تصوّر کردنش هم کارِ ما نیست
که بینی بلبلی بی بال و پر شد
چها بگذشته بر آن نازدانه
به طفلی قسمتش درد کمر شد
کجا طفلی شبانه کنج ویران
شبش از غصه اینگونه سحر شد
ببینی ظالمی با چکمه هایش
به آن کودک شبانه حمله ور شد
ببینی مهدِ اصغر را ربودند
پس از آن مادری آشفتهتر شد
ببینی راس شاهی روی نیزه
از این غصه جهان زیر و زبر شد
رقیه گفت ز عمه عذرخواهم
که بر جان همه طفلان سِپر شد
بمیرم بهر آن طفل سه ساله
که سهمش زین سفر خونجگر شد
شبِ تار و خرابه راسِ بابا
بیا عمه ببین شامم سحر شد!
#هستی_محرابی
- پنج شنبه
- 4
- مهر
- 1398
- ساعت
- 15:49
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه