وقت اش نشد ديگر تو را راحت ببينم
اندازه ي قدري فقط صحبت ببينم
من كار واجب با تو دارم،وقت تنگ است
بايد تو را ديگر به هر قيمت ببينم
رفتي به روي نيزه هاي اين و آن كه
روي تو را از دور با حسرت ببينم
مهمان نوازي هاي اين مردم عجيب است
من كه نشد خيري از اين دعوت ببينم
حتي نگاه زجر ملعون داده زجرم
تا كي بمانم زجر با وحشت ببينم
دير آمدي،شد چشم هايم تار و كم سو
بايد تو را با سختي و زحمت ببينم
ديدم سرت اين روزها خيلي شلوغ است
يك جا نشد دور تو را خلوت ببينم
اي كاش مي مردم پدرجان قبل از اين كه
راس تو را در تشت،در غربت ببينم...
- پنج شنبه
- 4
- مهر
- 1398
- ساعت
- 17:6
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه