من شدم بی کس شدم تنها بفریادم برس
خسته ام از بازی دنیا بفریادم برس
آمده شیطان زمین گیرم کند با لشکرش
تا نیفتادم هنوز از پا بفریادم برس
با گناهانم خودم قبر خودم را می کنم
در سرازیری قبر اینجا بفریادم برس
هیچ چیزی بدتر از شرمندگی پیش تو نیست
یا بسوزانم همین جا یا بفریادم برس
حق همیشه با تو بوده ؛ آنکه بد کرده منم
خب بکش از من حساب اما بفریادم برس
عاقبت یک روز یک جایی به دردت میخورم
پس نکن دیگر مرا رسوا بفریادم برس
پیش زهرا آبرویم میرود کاری بکن
روز محشر نه، همین حالا بفریادم برس
هرشب جمعه بده کار مرا دست حسین
جان من قربان این آقا بفریادم برس
یا جوانی کردن من را همین امشب ببخش
یا بحق اکبر لیلا بفریادم برس
گفت: بابا من که گفتم ارباً اربا میشوی
بر سر نعشت شده دعوا بفریادم برس
میکشم زانو و میخندد به اشکم یک سپاه
ای عصای پیری بابا بفریادم برس
- پنج شنبه
- 4
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:17
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
ناشناس ؟؟؟
ارسال دیدگاه