از عشق می نویسم و از بیقرارها
از باده می نویسم و از می گسارها
از چشمه می نویسم و از آبشارها
از شاخه می نویسم و بانگ هزارها
از غنچه ای که آمده با آن بهارها
از جلوه ای که آمده تا محشری کند
از میوه ای که آمده تا نوبری کند
از آیه ای که آمده تا کوثری کند
از دختری که آمده تا مادری کند
پس می رود ز آمدنش انتظارها
اصلا بعید نیست که آقاترین شود
این خانمی که آمده لیلاترین شود
زینب رسیده است که کبراترین شود
در اوج جلوه آید و زهراترین شود
طفلی سه ساله با همه این وقارها
پر کرده است آمدنت جای عشق را
عشقت کشانده باز وسط پای عشق را
می دید در نگاه تو دنیای عشق را
باعث شده است خنده بابای عشق را
لبخند تو که برده ز بابا قرارها
کار دلم به خواندن چاووش می کشد
وقتی تو را حسین در آغوش می کشد
فریاد عشق از سر خاموش می کشد
وقتی تو را عموی تو بر دوش می کشد
تا روی دامنت ننشیند غبارها
عشقت دلیل اوج مقاماتمان شده
میخانه غم تو خراباتمان شده
نام تو ذکر اغلب اوقاتمان شده
وقف مزار عمه ساداتمان شده...
...این جان و؛ وقف راه تمام مزارها
باید که پای عشق تو دل را خراب کرد
نام تو را به سر در هر سینه قاب کرد
مابین عشق با تو، تو را انتخاب کرد
خون خورد و غصه خورد و جگر را کباب کرد
خطی کشید بر همه کار و بارها
ما از قدیم در تب و تاب خرابه ایم
بدمست های باده ناب خرابه ایم
ویران نشین قلب کباب خرابه ایم
دیوانه توایم و خراب خرابه ایم
ای گنج خفته در دل اندوه زارها
کوهی ز درد و رنج و تب و زخم و آبله
از خاطرات نیمه شب تلخ قافله
از سنگ و تازیانه و زنجیر و سلسله
از دست زجر و خولی، از دست حرمله
داری به جسم کوچک خود یادگارها
سوگند میخورم به شررهای ناله ات
بر گونه های سرختر از برگ لاله ات
بی بی قسم به عمر تو عمر سه ساله ات
بنویس... بلکه از برکات حواله ات
راهی شویم تا حرمت باز بارها
- پنج شنبه
- 4
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:21
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محمد بیابانی
ارسال دیدگاه