رنگ از رخت پریده و رنگم پریده است
در بین بستری و دل من رمیده است
بابا چقدر چهره ی زرد تو آشناست
چشمت چه قدر غصه ی هجران کشیده است
فکر منی پدر که به کوفه چه می کشم ؟
روزی که می رسم و قد من خمیده است
دلشوره ی حسین تو را هم گرفته است ؟
چون نوبت فراق تو با او رسیده است
وقت غروب همره مادر تو هم بیا
وقتی که شمر تا دم مقتل دویده است
- شنبه
- 6
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:55
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه