بابا پس از تو خون جگر گشته همدمم
درد و فغان و دیدهٔ تر گشته همدمم
.
خونین دلم که جان به لبم کرده روزگار
آهی به سینه ، اشک بصر گشته همدمم
.
می سوزم و ز سوز دلم کس نه آگه است
هجران و درد و بغض و کدر گشته همدمم
.
بنگر به بازوان کبود و به صورتم
از تازیانه بر تن اثر گشته همدمم
.
خانه خراب و حال خراب و هوا خراب
گرد و غبار و سوز و شرر گشته همدمم
.
از اوج عزّتم به زمین کوفت روزگار
آه و نوا و اشک و حذر گشته همدمم
.
قلبم شکسته از فلک و فتنه کاری اش
تاول به پا و دست به سر گشته همدمم
.
پاره حصیر کهنه بود رختخواب من
طعن لئام و فقر و خطر گشته همدمم
.
خونین دلم ز خون لب و زخم خیزران
حزن و نوا و نوحه پدر گشته همدمم
.
برگو (هدایتا) که رقیّه چنین بگفت
بابا پس از تو خون جگر گشته همدمم
.
- سه شنبه
- 9
- مهر
- 1398
- ساعت
- 16:28
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد هدایتی
ارسال دیدگاه