چند روزِ تو خرابه
بابایي بیقرارم
براي دیدن تو
روزامو میشمارم
بگو کجایي بابا
خزون شده بهارم
کاشکي بیای کنارم
سر رو پاهات بزارم
اگه تا الان زنده موندم،همش بابا کار خداس
از عمّه پرسیدم چرا،از منو تو بابام جداس ۲
خوش اومدي بابا
به کنج ویرونه
نبین تو موهامو
خیلي پریشونه
باباي مظلومم ۲
کجا بودي تا حالا
نگفتي من میمیرم
عمرم سه ساله اما
از دنیا خیلي سیرم
از ضرب تازیونه
کُل تنم کبوده
از عمّه پرسیدم که
گناه من چي بوده
نشون میداد گوشوارمو،تو گوش دخترش بابا
با خنده بِم اشاره کرد،سَر تورو رو نیزه ها۲
از بس کتک خوردم
میلرزه دستو پام
بجوري زد خولي
نمیبینه چشمام
باباي مظلومم۲
یادته انروزي که
چادر برام خریدي
با خنده چادرمو
روي سرم کشیدي
تا دید عموم ابوالفضل
منو گذاشت رو شونش
دستم رو صورتش بود
اشکاش چکید رو گونش
با خنده زَجر چادرمو،جلو چِشه عموم کشید
دیدم عموم رونیزه ها،چشماشو بست منو ندید۲
گفتم نزن نامرد
عموم میاد حالا
گفت که عموت اینه
رو نیزه اون بالا
باباي مظلوم۲
- پنج شنبه
- 11
- مهر
- 1398
- ساعت
- 15:2
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه