اشکی چکید و چشم همه را بهار کرد
نوری رسید و دیده ی ما بی قرار کرد
از روزنی دمید و دل ما را شکار کرد
ما را اسیر پنجره های نگار کرد
یک پنجره گشا و دلم پر بهانه کن
سیبی روانه کن دل من را نشانه کن
هر کس دمیده هر نفسی که مسیح نیست
غیر از کلام حق به مدیحت فصیح نیست
عشقی شبیه عشق تو آقا صریح نیست
هر پنجره که پنجره های ضریح نیست
باید دخیل حضرت خورشید ها شویم
باید که سائل در امیدها شویم
این مرغ جان ز سینه چو آزاد می شود
دل رهسپار پنجره فولاد می شود
تا که کسی دلش پی امداد می شود
راهی به سوی صحن گوهرشاد می شود
سوگند می خورم به خدا جبرئیل بود
آن سائلی که بر حرم تو دخیل بود
فخری نداری این که ملک زائرت شود
فخر ملک بود که دمی ناظرت شود
حکم خداست آن چه که در خاطرت شود
وقت حساب اهل جهان حاضرت شود
این گفته ی خداست علینا حسابهم
این گفته ای دگر که الینا ایابهم
آن کس که هست حق به رضایش رضا تویی
آن کس که هست ضامن حکم قضا تویی
آن کس که هست نور دل مرتضی تویی
آن کس که هست عشق دل ما رضا تویی
بی تو بهانه ای به وجود همه نبود
بی تو به عاشقان همه دم زمزمه نبود
هر کس زیارت تو کند تا خدا رود
یعنی که عاشقت حرم کبریا رود
هر کس دخیل پنجره ات شد کجا رود
از گنبد طلای تو تا کربلا رود
نه نه کسی که زائر تو شد به عالمین
باشد همان زمان به خدا زائر حسین
شان زیارت تو فراتر ز کربلاست
یعنی حریم عشق تو بهتر ز کربلاست
یعنی بهشت قبر تو برتر ز کربلاست
اما به بوی سیب معطر ز کربلاست
هر کس به مشهد تو رود کربلایی است
هر دل به عشق تو شود عاشق خدایی است
آقا قسم به عشق ، که دل بر تو بسته ایم
در سایه سار نام بلندت نشسته ایم
از غیر مهر تو به دو عالم ، گسسته ایم
پیمان اگر که بود به جز تو شکسته ایم
ما را خدا به حب ولایت سرشته است
ما را برای عشق رضا حق نوشته است
بر سائلان درگه خود یک نگاه کن
نیمه نگاه خود به من روسیاه کن
ما را گدای خود کن و عبد الاه کن
آقا عنایتی به من بی پناه کن
تنها پناه جمع غریبان تویی رضا
مهمان جان نه صاحب این جان تویی رضا
- پنج شنبه
- 11
- مهر
- 1398
- ساعت
- 18:56
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه