تمام حجره ی غم در برابرم می سوخت
درست لحظه ی آخر که پیکرم می سوخت
چه ها که زهر خیانت نکرده با دل من
وجودم از شرر زخم همسرم می سوخت
فقط نه دل؛سر و صورت ، جگر وَ یا چشمم
میان آتش کینه سراسرم می سوخت
چه کرده با جگرم سمّ دختر ماءمون
که مثل آه من اینبار بسترم می سوخت
میان حجره قدم رنجه کرده "مادر آب"
در آن زمان که به دست عطش سرم می سوخت
هنوز دست خودش را به روی پهلو داشت
دل من از اثر درد مادرم می سوخت
حسین گفتم و انگار کربلا رفتم
به پیش چشم منه غمزده حرم می سوخت
اگر چه سایه ی بال کبوتران هم بود
ولی سه روز همین جسم پرپرم می سوخت
شهید بی سر ِ سرنیزه ها "بنفسی انت"
به یاد زخم گلوی تو حنجرم می سوخت
برای درد دل انگار دختری می گفت
عمو نبود که در شعله معجرم می سوخت
شهید اشک عزایم برای عاشوراء
سرم فدای غم سرجدای عاشوراء
- پنج شنبه
- 11
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:52
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
اسماعیل شبرنگ
ارسال دیدگاه