ای پدر برگو که بشکسته چرا ابرو شده
از سر آشفته ات،آشفته تر گیسو شده
بس که قاتل بد بریده حنجرت را،وای من
هر رگ حلقوم تو مانند تار مو شده
ای سر غرق بخون از بس که سیلی خورده ام
با تو سربسته بگویم چشم من کم سو شده
با تمام ناتوانی وقت ره رفتن پدر
تکیه گاه دختر تو کاسه ی زانو شده
چشم تو روشن نبودی زجر-زجرم داده ست
شرم دارم که بگویم که چه با،بازو شده
هیچ میدانی از آن شب که لگد خوردم پدر
دخترت مانند زهرا دست بر پهلو شده
*******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- یکشنبه
- 14
- مهر
- 1398
- ساعت
- 12:55
- نوشته شده توسط
- هاشمی
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه