• سه شنبه 15 آبان 03

 محمود اسدی

(غزل)جگر سوخته/از پریشان شدنم بستر من ریخت به هم

977
1

از پریشان شدنم بستر من ریخت به هم
بنگر از زهر،که بال و پر من ریخت به هم

جگرم پیشتر از زهر جفا سوخته بود
جگرم پاره شد و خواهر من ریخت به هم

جگرم سوخته از خنده ی قنفذ باشد
باورم نیست چنین باور من ریخت به هم

با تو سربسته بگویم که درآن کوچه،چه شد
مادرم پیش دو چشم تر من ریخت به هم

دست من بود به دستش که ره ما سد شد
بی هوا زد به رخ مادر من ریخت به هم

وسط کوچه سر مادرمان پایین بود
تا زمین خورد همه پیکر من ریخت به هم

سر او خورد به دیوار به یک ضربه ولی
تا که دیدم سر او را سر من ریخت به هم

زینبم گریه ی تو قلب مرا می شکند
ار تماشای تو خاکستر من ریخت به هم

پهلویم چکمه نخورده ست چرا بی تابی
فکر کردی نکند حنجر من ریخت به هم

چون به گودال رسیدی بگو از سوز جگر
غیرت الله ببین معجر من ریخت به هم
********
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج

  • یکشنبه
  • 14
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 13:16
  • نوشته شده توسط
  • هاشمی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران