• یکشنبه 2 دی 03

 حسین صیامی

شعر امام رضا(ع) -(گر چه باری نمی‌برم با خود)

537

گر چه باری نمی‌برم با خود
چمدان دلم که آماده است
از همین ابتدا بگویم که
فرصت آخر، آخر جاده است

ترمینال جنوب! دربستی
می‌روم آهوانه تا مقصد
تابلو را نگاه کردم که
تازه این ابتدای "صیاد'' است

تاکسی زرد و گنبد تو زرد
می‌‌پرم شاعرانه تا مشهد
کاش جای کبوترت بودم
خوش  به حالش چقدر آزاد است

در کنار تو محشری برپاست
مادری که به دیگری می‌گفت
پسرم کور بود امام او را...
هشت سالی شده شفا داده است

دختری که به احترام شما
اولین بار چادری شده بود
عشق وقتی که در میان باشد
چه نیازی به گشت ارشاد است

شاعری که سوالش این بوده
پنجره بهتر است یا ایوان؟
من که می‌گویم آرزوی طلا
اینکه باشد به جای فولاد است!

زائری که در انتهای سفر
دل نمی‌کند از زیارت تو
تازه فهمیده‌ام که وقت وداع
وعده‌گاه همه گوهر شاد است

ترمینال جنوب! آخر خط
صندلی ها تمام پر شده بود
شک ندارم که روی کار دلم
گره از جنس کور افتاده است

می‌نشینم کنار اتوبان
دل "بعثت" شبیه من خون است
خودخوری، بغض، گریه، اما نه
اشک را پاک می کنم با دست

دست انداخت دور گردن من
پیرمردی که منصرف شده بود
گفت آقا بلیط می خواهی؟
گفتم آقا تو را فرستاده است

  • یکشنبه
  • 14
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 17:35
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران