هر کسی حرف از وفاداری زند
از علمداری و از یاری زند
آورد نامی ز ایثار و ادب
ذکری از سقایی آید روی لب
گر جوانمردی دمی حاصل شود
هر دلی مست ابوفاضل شود
او که مردی و وفا را کرده مات
تا ابد شرمنده اش آب فرات
واله و مبهوت او شد علقمه
هم گل ام البنین هم فاطمه
ساقی بی دست جام کربلا
تشنه لب آب آور دشت بلا
بود او نور امید خیمه گاه
یک تنه بهر حسینش یک سپاه
در وجودش گشته حیدر منجلی
جلوه ی کرببلایی علی
دست حق باشد علی مرتضی
او بود دست علی در کربلا
خیمه ها را پاسداری می نمود
شب به یمن او حرم آسوده بود
تا سحر برگرد خیمه ذکر گفت
تا سه ساله در حرم آرام خفت
صبح عاشورا علم بر دوش بود
لشگری از هیبتش مدهوش بود
با وجودش کودکی سیلی نخورد
هیچ کس راهی به خیمه ها نبرد
هستی اش بهر حسین هدیه شده
قلب او همچون حسینیه شده
هر دلی شعله ور از احساس شد
تا ابد مست می عباس شد
مشک خالی اش سبوی کوثراست
این سقایت از ولای حیدر است
درجهانی که همه فضل علیست
عالمی مات ابالفضل علیست
بازوانش بوسه گاه مرتضی
برق چشمانش نگاه مرتضی
پرچمش بالاتر از اوج سپهر
چهره چون ماه و درخشان تر زمهر
هیبت و برق نگاهش هر زمان
لرزه اندازد به قلب دشمنان
می برد دیدار او از چهره غم
مایه ی آرامش اهل حرم
چون که شد هنگامه ی جنگ و ستیز
از نبردش لشگری کرده گریز
ناجوانمردان زپشتش آمدند
تیرها با قصد کشتش آمدند
او که رفته تا کند آب آوری
می کند با گوشه چشمش دلبری
تیر بر چشمان مشکینش نشست
فرقش از یک ضربه ی آهن شکست
دستهای نازنینش شد جدا
ناله زد ادرک اخا ادرک اخا
من که معراجم شده از علقمه
گشته ام زائر به روی فاطمه
- یکشنبه
- 14
- مهر
- 1398
- ساعت
- 18:50
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه