در کوفه داغ بر جگرم می گذاشتند
با چکمه پا به روی پرم می گذاشتند
حتی محله ى خودمان هم محل نداد
شاگردهامْ سر به سرم می گذاشتند
تا بین راه دادِ مرا در بیاورند
آوازه خوان به دور و بَرَم می گذاشتند
از ناقه ها پیاده شدن مشکل است، کاش
یک مَحْرمی برای حرم می گذاشتند
عادت نداشتم به شلوغى كوچه ها
اين چند روزه در صف اغيار بد گذشت
حرف خدا زدم سرم از چندجا شكست
هربار آيه خواندم و هربار بد گذشت
مانند مادرت رخ من هم كبود شد
شد صورتم كشيده به ديوار بد گذشت
- یکشنبه
- 14
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:32
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
رضا قربانی
ارسال دیدگاه