این زمین نحس بوده از اول ، ناله های ادامه دار بزن
آیه های مطهر گریه ، به سر و روی این دیار بزن
و حقيقت دوباره پنهان شد ، تا که آفتاب آشکار شود
ای ستاره! ستاره ی پر زخم ، تو بیا و در این غبار بزن
چادرت را به روی خاک بکش ، تا که ویرانه سرفراز شود
دستهایت اگر چه بی رمقند ، بار دیگر دست به کار بزن
چشمهایت اگر کمی تارند ، عطر و بویی ز فاطمه دارند
دو دم تیغ اشک را بردار ، شامیان را به ذوالفقار بزن
تا که دنیا همه خراب شود ، چشم ، آتشفشانِ آب شود
یک دو جمله بگو ، تو حرفی از ، گیسوی دست نیزه دار بزن
لرزه افتاده بر سر انگشتت ، میهمان آمده به ویرانه
به گمانم رسیده بابایت ، پرده ها را بیا کنار بزن
تو پدر داشتی عزیز دلم ، دیدی آخر به دیدنت آمد
او نمی شد ترا بغل بکند ، تو سرش را بگیر و جار بزن :
آی مردم منم پدر دارم ، سایه اش را به روی سر دارم
بعد از آن تا سحر به وقت سفر ، بوسه بر روی ان نگار بزن
گل عمرت چه زود پرپر شد ، بیشتر از سه تا بهار نبود
بعد تو دلخوشی چه کمرنگ است ، مهر نفرین به روزگار بزن
- سه شنبه
- 16
- مهر
- 1398
- ساعت
- 15:22
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
علیرضا لک
ارسال دیدگاه