• پنج شنبه 6 دی 03


شعر تنور خولی -(به خولی بگفت آن زن پارسا)

1842
2

به خولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآورده‏ ای؟

که در این دل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آورده‏ ای‏

به همراهت امشب چه بوی خوشی ست!
مگر بار مشک تر آورده‏ ای؟

چنان کوفتی در که پنداشتم
ز میدان جنگی سر آورده‏ ای‏

چو دانست آورده سر، گفت آه!
که مهمان بی‏ پیکر آورده‏ ای‏

چو بشناخت سر را بگفت ای عجب!
سری با شکوه و فر آورده‏ ای‏

در این کلبه‏ ی تنگ و بی‏ نور من
ز گردون، مه انور آورده‏ ای‏

بمیرم، در این تیره شب از کجا
سر سبط پیغمبر آورده‏ ای؟

چه حقّی شده در میان پایمال؟
که تو رفته‏ ای داور آورده‏ ای؟

ولی زآنچه من آرزو داشتم
به یزدان قسم، بهتر آورده‏ ای‏

به گلزار جانان زدی دستبرد
به کوفه گلی نوبر آورده‏ ای‏

گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آورده‏ ای

  • سه شنبه
  • 16
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 16:7
  • نوشته شده توسط
  • علیرضا گودرزی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران