نذار که اسم از قلم بیفته
منم نمیدازم علم بیفته
نیمذارم تا وقتی زنده هستم
چشم حرومی به حرم بیفته
میرم کسی نمیرسه به گردم
با بچههای تشنه وعده کردم
سکینه و رقیه چش به راهن
خداکنه دس خالی برنگردم
به هر طرف زدم سرابو دیدم
به علقمه رسیدم آبو دیدم
یه لحظه بین موج آب فرات
تصویر بچه ربابو دیدم
آب فرات! چرا تو با ما نیستی؟
چرا مث تموم رودا نیستی؟
بچه های فاطمه تشنه موندن
مگه تو مهریه زهرا نیستی؟
مشکو زدن امیدا نا امید شد
از خجالت محاسنم سفید شد
حسین ازت فقط یه خواهش دارم
به بچه ها نگو عمو شهید شد
خدا ثواب بیحسابم میده
ساقی کوثر داره آبم میده
حسین نمون میون این دشمنا
طعنههاشون داره عذابم میده
- سه شنبه
- 16
- مهر
- 1398
- ساعت
- 16:42
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
آرش براری
ارسال دیدگاه