این غبغب تو ناز به تفسیر می کشد
لب لب مکن که این جگرم تیر می کشد
پنجه مکش به سینه تف دیده کویر
ناخن مگر ز سینه کمی شیر می کشد
در کودکی چه محشری در عشق کرده ای؟
حسرت به عاشقی تو هر پیر می کشد
هر کس قدم به سیر مقامات تو نهد
کارش در این دیار به تکفیر می کشد
گویا شنیده شد که خدا هم ز داغ تو
در عرش ناله های فرا گیر می کشد
می دانم عاقبت که سر (چند قطره آب)
کار امام عشق به تحقیر می کشد
با آن که دیر آمدم بالای قبر تو
دیدم پدر ز حنجر تو تیر می کشد
این جسم غرق خون تو و حالت پدر
آن ماجرای کوچه به تصویر می کشد
بو برده دشمنت به گمانم تنت کجاست
بر روی خاک نیزه و شمشیر می کشد
باور نمی کنم بدن توست روی نی؟
دشمن میان هلهله تکبیر می کشد
چشمان باز و حنجره ریش ریش تو
حال دل رباب به تحریر می کشد
تا نیزه در گلوی تو جا باز می کند
انگار از وجود من اکسیر می کشد
دیده ببند تا که نبینی عدوی تو
ناموس خانواده به زنجیر می کشد
- سه شنبه
- 16
- مهر
- 1398
- ساعت
- 17:31
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه