یک بغض سخت و سنگین جامانده در گلویم
تصویر مشت خاکی است پیوسته روبرویم
امشب نسیم رحمت از جانب مدینه
عطر وجود او را می آورد به سویم
باید که در خیالم با قبر خاکی او
از کوچه های غربت تا کربلا بگویم
در کوچه روی یاسی شد رنگِ ارغوانی
عمری است روضه خوان روی کبود اویم
فواره می زند اشک از آسمان چشمم
شد قطره قطره اشکم آغشته با وضویم
با این همه کرامت وقتی حرم ندارد
از غصه خودنما شد رنگ سپید مویم
بر غربتش شب و روز باید ببارم از غم
شاید به آب دیده تاریخ را بشویم
بیماری ام وخیم ست،محض شفای روحم
دکتر نوشته باید این خاک را ببـویم
- چهارشنبه
- 17
- مهر
- 1398
- ساعت
- 10:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
منصوره محمدی مزینان
ارسال دیدگاه