• دوشنبه 3 دی 03


زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها با رأس پدر در خرابه شام -(رقیه گفت به چشمان پر ز آب، پدر جان )

1494
2

رقیه گفت به چشمان پر ز آب، پدر جان 
دلم ز آتش هجر تو شد کباب پدر جان 
ز دوری تو ندارم به دیده خواب پدر جان 
دلم ز هجر تو باشد پر انقلاب پدر جان 
چرا نمی‌دهی امشب به من جواب پدر جان 
عجب عجب که تو یاد از من غریب نمودی 
ز مقدمت در الطاف بر رخم بگشودی 
اگر چه ز آمدنت بر غم دلم بفزودی 
هزار حیف پدر جان که در برم تو نبودی 
که بنگری به من از شامیان عذاب پدر جان 
ز بعد روی تو روزم سیاه گشت چو مویت 
گل تو بودم و خارم کنون به چشم عدویت 
هزار شکر که دیدم پدر جمال نکویت 
برید تیغ کدامین لعین ز کینه گلویت 
که شد محاسن پاکت به خون خضاب پدر جان 
پدر ز بسکه بدم شایق رخ تو مکرر 
سؤال حال تو می‌کردی ز عمه‌ی مضطر 
بگفت: سوی سفر رفته بابت ای مه انور 
کنون که می‌نگرم اندرین خرابه تو را سر 
تپد به سینه دل من ز اضطراب پدر جان 
چو مهر روی تو بابا در ابر مرگ نهان شد 
بهار عمر من از صرصر فراق خزان شد 
همیشه کار من از دوری تو آه و فغان شد 
به غیر روی تو کامشب در این خرابه عیان شد 
ندیده است کسی در شب آفتاب، پدر جان 
پدر کدام جفا جو ز کینه کرد یتیمم 
چو جغد جانب ویرانه‌ها نمود مقیمم 
اسیر و بیکس و مضطر بدست قوم لئیمم 
نمانده است امیدی به زندگی و ز بیمم 
نمی‌کنم گله از جور شیخ و شاب، پدر جان 
ببین به رسم تصدق بر اهل‌بیت پیمبر 
دهند نان و رطب ای پدر، گروه ستمگر 
چگویمت که توئی واقف از مصائب دیگر 
ببین به پیکر طفلان بجای جامه و زیور 
بود ز جور مخالف غل و طناب پدر جان 

  • چهارشنبه
  • 17
  • مهر
  • 1398
  • ساعت
  • 14:54
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران