چقدر زهر با تو دشمن بود
آمد از تو جگر کند پاره
جگرت از دهان برون آمد
این تلذی نشد ره چاره
دست و پا می زدی لبه تشنه
تو که خود چشمه سار دریایی
من که باور نمیکنم آقا
تشنه جان داده یاس زهرایی
سر خود را به خاک مالیدی
بین هر ناله ای بر اشفتی
یاد دوران کربلا کردی
السلام علی الحسین گفتی
یادت آمد چگونه یک لشکر
سر رسید از حسین سر ببرد
حرمله تیر میزند بلکه
سر طفلی پیش پدر ببرد
غارت خیمه ها که یادت هست
سر از تن جدا که یادت هست
ناله کودکان و زینب را
در پی نیزه ها که یادت هست
کربلا رفتنت مصیبت شد
سهم تو دائما جسارت شد
دور دستت طناب پیچیدند
کربلا وادی اسارت شد
- یکشنبه
- 21
- مهر
- 1398
- ساعت
- 18:48
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محمد حبیب زاده
ارسال دیدگاه