آنکه در خاک خراسان رتبتش والاستی
مرقد سلطان هشتم، زاده ی موساستی
ضامن آهو امام هشتمین، شمس الشموس
کز علوّ عزتش آن بارگه برپاستی
خاک درگاهش بُوَد بر اهل دل کحل بصر
بارگاهش قطعه ای از جنة المأواستی
موسیِ عِمران ز انوارش گزد لب از عجب
کز شرف، انور ز طور سینهٔ سیناستی
میکند اعجاز با لطف خداوند ودود
دست اعجازش فراتر از ید بیضاستی
بر تن درماندگان از هر نژاد و هر مرام
روحبخشِ دیگری چون حضرت عیساستی
پنجره فولاد جانسوزش بُوَد دارالشّفاء
ناامیدان را امید و شافی مرضاستی
بر طبیبان جهان استاد هفت اقلیم اوست
گرچه بقراط است یا که بوعلی سیناستی
خاک کوی عرش سایش سرمۀ چشم فلک
گنبد مینا ترازش، قبّه ی کبراستی
صبحگاهان تا که خورشید از افق سر میزند
نور میگیرد از آنجا بعد از آن برخاستی
کفتران دایم به طوف گنبدش پروانه سان
بال و پر، سایند گویی شمع بزم آراستی
خادمش دارد مقامی ارجمند و بی بدیل
چونکه عشق خادمش یک عشق مادرزاستی
درگه حاجات خلق است و کند حاجت روا
هرکه دارد از سرِ جان، حاجت و درخواستی
آب سقاخانه اش، گویی ز حوض کوثر است
بادۀ نابی که بیشک (ساقی) اش آقاستی
من به قدر درک خود شعری سرودم کن قبول
گرچه شعرم قطره ای ناچیز، از دریاستی
- دوشنبه
- 22
- مهر
- 1398
- ساعت
- 17:50
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
محمدرضا شمس
ارسال دیدگاه