من پرستوی تو هستم زسفر آمده ام
پر زنان، خسته ز طوفان خطر آمده ام
در قفس بودم ودر چنگ بسی کرکسها
حال سوی تو حسین ریخته پر آمده ام
آشیان ساخته ام روی مزارت جانا
بهر دیدار تنی دور ز سر آمده ام
این چهل روز اسارت همه سختی بوده
باتنی زخمی و خم گشته کمر آمده ام
شب و روزم به فراقت همه با اشک گذشت
بر سر خاک تو با دیده ی تر آمده ام
ای تن بیسر مدفون شده در خاک بلا
با سر تو که بود همچو قمر آمده ام
دختری مانده به جا گوشه ویرانه شام
من خجالت زده از روی پدر آمده ام
داغ من تازه شده باز در این کرببلا
باز با خاطره ی خنجر وسر آمده ام
بس بود درد فراق تو مرا هستی من
بر سر خاک تو دنبال مفر آمده ام
کاش مرگم برسد بر سر خاک قبرت
با چنین خواسته اینجا به گذر آمده ام
شعر:اسماعیل تقوایی
- چهارشنبه
- 24
- مهر
- 1398
- ساعت
- 1:54
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه