از عطر و بوی چای این فنجان گرفته
تا آن دو چشمه که از آن باران گرفته
از خردسالی که طبق بر سر نهاده
تا پیرمردی که به دستش نان گرفته
از این پسر بچه که با شوقی به دستش
مَشکی به یاد ساقی عطشان گرفته
تا آن جوان عاشق دل مرده ای که
با گریه در پای علم ها جان گرفته
از این تهی دستی که خرج سال خود را
آورده پیش روی هر مهمان گرفته
تا آن توانمندی که در راه زیارت
هرچه که داده سود صدچندان گرفته
اینها گواهی می دهند اینجا بهشت است
این سرزمین که سبقت از رضوان گرفته
اینجا همه کاره فقط عشق حسین است
او اختیار از عقل و از برهان گرفته
اینجا حسین بن علی دلهای مارا
با غمزه ی شاهانه ای آسان گرفته
هر کس دلش را دست دلداری سپرده
دلهای مارا چشم این سلطان گرفته
فرقی ندارد با چه رنگی چه نژادی
از هر زبان و دین و هر عنوان گرفته
ما بچه های حیدریم از یک تباریم
از نیجریه تا خود تهران گرفته
زهرا صدامان کرده یک یک تا بیاییم
روی سر ماهم خودش قرآن گرفته
در این زمین روزی به پا شد قِصه ای که
از غُصه اش قافیه هم ماتم گرفته
از کربلا تا کوفه زینب فکرش این بود
نیزه سر خورشید را محکم گرفته؟؟
هر کس در این راه از دلش آهی کشیده
با آه جانکاه رقیه دم گرفته
القصه اینجا سفره ای گسترده مادر
بیچاره فرزندی که حاجت کم گرفته
- چهارشنبه
- 24
- مهر
- 1398
- ساعت
- 19:32
- نوشته شده توسط
- علیرضا گودرزی
- شاعر:
-
داود رحیمی
ارسال دیدگاه