سبط نبی من ز ره شام بلا آمدم
کرب و بلا آمدم
با اُسرا آمدم
بر سر قبر تو حسین جان ز وفا آمدم
کرب و بلا آمدم
با اُسرا آمدم
.
.
.
قامت دلجوی تو تا از غم اکبر خمید
موسم هجران رسید
بر تن لیلای حزین لرزه فتاد همچو بید
گشته ز جان نااُمید
شد شب دیجور به چشم همه روز سپید
شمر چو رأسَت بُرید
مرغ روانم ز بدن سوی فلک سر کشید
رنگ ز رویم گرید
تا به برت از ستم قوم دغا آمدم
.
.
.
آه از آن دم که شدی عازم میدان کین
ای شه دنیا و دین
شد حرم محترمت دست خوش مشرکین
عترت محنت قرین
بار اسیری شده بر دوش من بی معین
لطمه زدم بر جبین
تا که فکندند تو را از بر زین بر زمین
فرقه ی دور از یقین
من زقفا نزد تو با شور و نوا آمدم
.
.
.
قطع شده رأس منیرت ز تن اطهرت
روی نی آمد سرت
خنجر بیداد ببریده سر از پیکرت
گذشت از حنجرت
جلوه گر از هر طرفم گشت رخ انورت
روی ز مه بهترت
حلقه زده اشک به چشمان من و دخترت
کودک خوش منظرت
تا به چهل منزل از این ره به قفا آمدم
.
.
.
بعد تو در خیمگهت آتش کین شد عیان
نموده سیرم ز جان
اهل و عیالت همگی به دشت و هامون روان
اسیر و بی خانمان
ورت گلفام یتیمان شده چون ارغوان
ز سیلی دشمنان
کرده ام از جور عدو به کنج ویران مکان
مویه کنان مو کنان
بر سر نعش تو ایا شمع هدی آمدم
.
.
.
جان اخا خیز ز جا حشمت و جاهم ببین
حال تباهم ببین
ساقی طفلان و علمدار سپاهم ببین
پشت و پناهم ببین
سرو روانم چو کمان از تف آهم ببین
روز سیاهم ببین
چهره ی معصوم من و طرز نگاهم ببین
سختی راهم ببین
پای پر از آبله با رنج و عنا آمدم
.
.
.
طی شده ایام به سختی چو شب تار ما
سید ابرار ما
آه بر آمد زنهاد من و بیمار ما
ز خصم غدار ما
لطمه خور خار زمان شد گل رخسار ما
نرگس بیمار ما
مسجد ویرانه کجا بود سزاوار ما
با غم بسیار ما
کرده ام هر شب پره را کام روا آمدم
.
.
.
ای شه خوبان چه شده آن همه یاران من
خیل محبان من
شد به دل خاک سیه جای عزیزان من
جمله ی اخوان من
ریخت به دامان ز بصر گوهر غلطان من
لوء لوء و مرجان من
لاله صفت هست به دل داغ جوانان من
با همه نسوان من
زین الم ای فخر امم بهر عزا آمدم
.
.
.
تا که ز کوی تو شدم جانب شام بلا
رفته ام از کربلا
گاه به نی بوده سرت گاه به طشت طلا
در برم ای مقتدا
بر لب و دندان تو شد چوب جفا آشنا
از ستم اشقیا
کرده فلک سلسله در گردن زین العبا
حال از ان ماجرا
شکوه به دل دارم و تسلیم قضاآمدم
.
.
.
روز وداع حرمت ای شه دور از وطن
آنچه سپردی به من
سوی مدینه برم اکنون همه را با محن
شصت و شش اطفال و زن
غیر رقیه که شده فارغ از این انجمن
رفت ز دار کهن
«رونقی» این نظم روان گفت به وجه حسن
چو عندلیب چمن
گفت که در گلشن دین نغمه سرا آمدم
- سه شنبه
- 30
- مهر
- 1398
- ساعت
- 16:47
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حاج محمد رونقی مازندرانی
ارسال دیدگاه