بر باد داده عاشقی خاكسترم را
وقتی تو را ديدم زدم قيدِ سرم را
ايل و تبارم عاشق ايل و تبارت
نذرِ تو كردم والدين و همسرم را
با بُردنِ نامِ شما معراج رفتم
فطرس شدم دادي به من بال و پرم را
بايد برای عاشقی تَركِ قرن كرد
من آمدم اينجا ببينم دلبرم را
كویِ تو را جارو زدم با اشک و مژگان
از من نگير اين ديدهیِ رُفتگرم را
گريه نشانِ قلبِ پاک و صاف باشد
از دست دادم مدتی چشمِ ترم را
غارِ حرا ذاتش همان گوشهنشينیست
بايد كمی خلوت كنم دور و برم را
پرسيد كه مُزدِ رسالت را چه خواهی؟
گفتی نگه دار احترامِ دخترم را
گفتی كه اين خانه همان عرش برين است
گفتی فقط حيدر اميرالمؤمنين است
- پنج شنبه
- 30
- آبان
- 1398
- ساعت
- 11:6
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا قربانی
ارسال دیدگاه