قدم قدم زمين مي افته
كشيده رو سرش عبايي
غريب و تنها كنج حجره
بي رمقه نداره نايي
با اشكاي چشمش اباصلت
فرشاي حجره رو كنار زد
سرش رو دامن جوادش
با گريه ميخونه بابايي
اينقده دست و پا نزن
توروخدا مادر رو هِي صدا نزن
روضه ي گودال و نخون بابا جونم
شرر به قلب مادرم زهرا نزن
يا غريب الغربا ، آه ....٢
نه مادري كنارش اومد
نه خواهري كه آب بياره
نه دختري داره بياد و
براي بابايي بباره
دلش شكسته كنج حجره
ياد خرابه هِي مي اُفته
بياد اون سه ساله اي كه
گريونه و بابا نداره
اما آخر كه اومدن
برا تشييع جنازه كلي مرد و زن
مثل حسين بوريا قسمتش نشد
همه آوردن براي آقا كفن
يا غريب الغربا ، آه....٢
اينجا يه باباي غريبي
سرش رو دامن جوونش
اما برا حسين بميرم
برا جوونِ نيمه جونش
الهي بابايي نبينه
كه دوره كردن جوونش رو
اومد كنار ارباً اربا
حسين با قامت كمونش
جون داد پيش عليش رسيد
يه آه سردي از تَهِ دلش كشيد
عصاي پيريش رو زمين پاشيده شد
خودش تن عليشو توو عبا ميچيد
يا حسين مظلوم ، آه .....٢
- سه شنبه
- 5
- آذر
- 1398
- ساعت
- 15:9
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه