من (اباصلت) در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیهترین شخص به حضرت رضا(ع) است. جلو رفتم و عرض کردم: از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود. فرمود: آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.
پرسیدم: شما کیستید؟ فرمود: من حجت خدا بر تو هستم. ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم. سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود: تو هم داخل شو!
تا چشم مبارک حضرت رضا(ع) به فرزندش افتاد او را در آغوش کشید و پیشانیاش را بوسید.
حضرت جواد(ع) خود را روی بدن امام رضا(ع) انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتوگو که من چیزی نشنیدم، اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا(ع) به عالم قدس پر کشید.
امام جواد(ع) به تغسیل امام رضا(ع) پرداخت.
امام جواد(ع) فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.
گفتم: آنجا چنین وسایلی نیست.
فرمود: هر چه می گویم، بکن!
من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم. حضرت جواد(ع) فرمود: ای اباصلت! کنار برو، کسی که به من کمک میکند غیر از توست، سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود: داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.
من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم، حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود: تابوت را بیاور، عرض کردم: از نجاری؟ فرمود: در خزانه تابوت هست، داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم.
امام جواد(ع) پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.
منبع:
عیون اخبار الرضا؛ ج ۲؛ ص ۲۴۲
- پنج شنبه
- 14
- آذر
- 1398
- ساعت
- 9:57
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه