از اون قدیم کنار همیم
مدینه یادته داداش
سایه ات که بود روی سرم
نگرونی معنا نداش
حالا سرت رو نیزه ها
سایه بون سرم شده
خبر داری که زینبت
تنها و بی محرم شده
غربت-یعنی همین
که همسفر شدم با این شمر پلید
غربت-یعنی همین
که ببینم به نیره ها سرت رسید
غربت-یعنی همین
که دختر با کعب نی از خواب پرید
حسین وآی
نزدیک خونه بابام
تو کوفه بود سرم شکست
سنگ می زدن از روی بام
بال و پر حرم شکست
دختراتو یکی یکی
می زدن و میخندیدن
زینب بمیره که داداش
دور سرت می رقصیدن
داداش-بیا ببین
رخت اسارت به تن و دستم طناب
داداش-بیا ببین
دنیا بدون تو برام شده عذاب
داداش-بیا ببین
که می زنن بچه هاتو حتی تو خواب
حسین وآی
- سه شنبه
- 19
- آذر
- 1398
- ساعت
- 13:30
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حسن رضاقلی
ارسال دیدگاه