بشر حافی یکی از اشراف زادگان بود که شبانه روز به عیاشی و فسق و فجور مشغول بود. خانه اش نیز مرکز عیش و نوش و رقص و غنا بود و صدای آن از بیرون شنیده می شد. روزی کنیزی برای ریختن خاکروبه از منزل خارج شد که در این هنگام حضرت موسی بن جعفر(ع) پس از شنیدن صدای ساز و آواز می پرسد: "آیا صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟"
البته که آزاد و آقاست. کنیز وارد منزل شد در حالی که "بشر" بر سر سفره شراب نشسته بود علت تاخیرش را جویا شد. کنیز داستان پرسش مرد ناشناس و جواب خودش را نقل کرد. پرسید آن مرد در نهایت چه گفت؟ جواب داد: آخرین سخن او این بود: "راست گفتی، اگر صاحب خانه آزاد نبود (و خودش را بنده پروردگار می دانست) از مولای خود می ترسید و در معصیت این چنین گستاخ نبود!"
سخن کوتاه امام هفتم(ع) چنان در قلبش تاثیر کرد که سر از پا نشناخت با پای برهنه از منزل خارج شده خود را به حضرت(ع) را رساند و عرض کرد "آقای من! از خداوند و از شما معذرت می خواهم. آری! من بنده خدای سبحان بوده و هستم ولیکن بندگیم را فراموش کرده بودم. بدین جهت چنین گستاخانه مشغول گناه بودم ولی اکنون به بندگی خود پی بردم و از عمل های گذشته توبه می کنم. آیا توبه ام قبول است؟" حضرت(ع) فرمود: "آری! خداوند توبه ات را می پذیرد" او نیز از آن روز دست از کردار زشت خود برداشته و در ردیف زاهدان زمان خود به شمار می آید و به شکرانه این نعمت تا آخر عمر با پای برهنه راه می رفت.
همچنین نقل شده: چون با پای برهنه دنبال امام هفتم(ع) دوید و با این حال توبه کرد از این رو او را حافی(پای برهنه) لقب دادند!
منبع:
شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج ۲، ص ۲۲۶
- چهارشنبه
- 11
- دی
- 1398
- ساعت
- 12:23
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه