مرد نبرد عشق، چو پا در رکاب کرد
گیتی از آن نبرد پس از انقلاب کرد
سودای عشق بازی او تا بروز حشر
دلهای عاشقان همه بی صبر و تاب کرد
آن نفس مطمئنه چو بشنید ارجعی
برخود حرام راحت و آرام و خواب کرد
بنهاد بیدرنگ بره روی وجد جهد
در جستجوی مصدر شیرین خطاب کرد
در کربلا نشانة دیدار یار یافت
از شوق وصل دوست برفتن شتاب کرد
آنجا بدید جلوة معشوق و مست شد
آغاز عشقبازی پر التهاب کرد
بر آن تراب تشنه بخون، خون خویش ریخت
ایجاد کوثری پسری بوتراب کرد
با همچو کوثری زجهان تشنه کام رفت
طفلی فدای خواستن جرعه آب کرد
از بهر گوی بازی چوگان روزگار
سرهای پر زشور و جوان انتخاب کرد
فرزند و خواهران و عزیزان و یاوران
آماده بهر آن ستم بی حساب کرد
تن داد بر اسارت اهل و عیال خویش
ز آن تیشه کاخ ظلم ز بنیان خراب کرد
زآن شعلهای که قبه عرش خدا بسوخت
آتش بجان مرد و زن و شیخ شاب کرد
تا شسشتو دهد رخ ایمان ز لوث کفر
چشمان کودکان همه پر اشگ ناب کرد
اسلام را چو دید که مدهوش گشت زار
از خون پاک تازه جوانان گلاب کرد
اندر رضای دوست زهستی بشست دست
تسلیم دشمنان شد و ترک عتاب کرد
شایان دوست تحفة بهتر ز سر ندید
بر کف نهاد پیشکش آنجناب کرد
دیهیم ، افتخار شهادت بسر نهاد
از خاک کوی دوست به پیکر ثیاب کرد
آری بملک عز و شرف شهریار شد
شاهیکه ، پا بسر از خون خضاب کرد
داغش بجان معترف و جمله چاکران
آتش فکند و سوخت و جانها کباب کرد
قمر الملوک معترف
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1391
- ساعت
- 15:28
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه