دیگر زنخل رسالت پدید شد ثمری
پدید شد ثمری از نکوترین شجری
به مرتضی پسری بی نظیر داد خدای
خوشا چنین پدری خرما چنین پسری
از آن زمان که پدیدار گشت باغ وجود
چو او ندید زمانه نهال بار وری
اگرچه گفت خدا لم یلد و لم یولد
دمی بدین پدر و این پسر نما نظری
ز بطن فاطمه و صلب ابن عم رسول
پدید شد بجهان وه چه نازنین گهری
به پرده بود جمال جمیل عزّو جلّ
گشود روی بصد جلوه ماه پرده دری
خدای گفتمش اما سروش غیبی گفت
اگرچه حق بود این گفته صبر کن قدری
نمود مظهر ذات و صفات حق رخسار
خدا نهاد زخود در زمانه خوش اثری
دمید صبح سعادت نماند اثر از شب
مسلم است که هر شام را بود سحری
امیر هر دو جهانرا عیان شد اورنگی
برای تاج ولایت شد آشکار سری
ببوستان ولایت گرفت سروی جای
به پیش شمس نبوّت پدید شد قمری
اگرچه شاد شد از روی او پیمبر
لیک فسرد ز آنگه بداد او زماتمش خبری
اگرچه گشت زدیدار او جهان خرم
بقلب عالم ایجاد زد غمش شرری
گریست عالم ایجاد در مصیبت او
هنوز هست فلک راز غصه چشم تری
بداد سر بره دوست از ره اخلاص
کسی ندیده چنین سروفرازی از دگری
بذیل دوسیتش چنگ زن که در ایندو
به تیغ حادثه باید زمهر او سپری
بخوان فضل وکمالش چو دسترس نبود
نهادهام ببر اهل ذوق ما حضری
فرات مرحوم
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1391
- ساعت
- 16:1
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه