لب می زند كه مادر خود را صدا كند
یا حق واژه ی جگرم را ادا كند
او ناله می زند جگرم سوخت هیچ كس
گویا قرار نیست به او اعتنا كند
می خندد امّ فضل به همراه عده ای
تا خون به قلب حضرت ابن الرضا كند
یك ظرف آب ریخت روی زمین پیش او
نگذاشت تا كسی به لبش آشنا كند
در حجره دست و پا زدنش یك بهانه بود
تا روضه ای برای خودش دست و پا كند
می خواست با خیال غم جد بی كفن
آن حجره ی ستم زده را كربلا كند
وای از دقایقی كه به گودال یك نفر
بالای سر رسید كه سر را جدا كن
باید عقیله بعد برادر در آن میان
فكری به حال سوختن بچه ها كند
حالا غروب یك نفس افتد به خواهری
لب می زند كه مادر خود را صدا كند
شاعر : مسعود اصلانی
- شنبه
- 15
- مهر
- 1391
- ساعت
- 4:12
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه