سر را ز خاك حجره اگر بر نداشتي
تو رو به قبله بودي و خواهر نداشتي
خواهر نداشتي كه اگر بود ميشكست
وقتي كه بال ميزدي و پر نداشتي
از طوس آمدم كه بگِريَم در اين غمت
ياري به غير چند كبوتر نداشتي
وقتي كه زهر بر جگرت چنگ ميكشيد
جز يا حسين ناله ي ديگر نداشتي
ختمي گرفته اند برايت كبوتران
لبخند ميزدند و تو باور نداشتي
تو تشنه كام و آب زمين ريخت قاتلت
چشمت به آب بود و از آن بر نداشت
كف ميزدند دور و برت تا كه جان دهي
كف ميزدند و تاب به پيكر نداشتي
كف ميزدند وليكن به روي دست
دست ز تن جداي برادر نداشتي
شكر خدا كه پيرهني بود بر تنت
يا زير نيزه ها تن بي سر نداشتي
شكر خدا كه لحظه ي از هوش رفتنت
خواهر نداشتي ، غم معجر نداشتي
(حسن لطفي)
- شنبه
- 15
- مهر
- 1391
- ساعت
- 4:18
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه