افتادی- به بستر و گریه کنم کنارِ تو
گیسویت – شده سپید خزان شده بهارتو
نفس نفس نزن عزیز من
زدرد سینه ات بگو سخن
قسم به اشک دیده حسن
مقابلم تو دست وپا نزن
دعا کنم گریه کنان -تا نروی فاطمه جان
آهسته –بوسه زند دختر تو به بازویت
هرلحظه روان شود دوباره خون زپهلویت
به جرم یاری ام تورا زدند
چه ضربه ها که بی هو ا زدند
شکسته شد غرور همسرت
تورا میان کوچه ها زدند
من چه کنم یارِ جوان -تانروی فاطمه جان
شرمنده شدم زتو ای گل ریحانة من
آخر شد مقتل تو ورودیِ خانة من
ترحمی نما به غربتم
به صورت تو مانده صورتم
کنارِ بارِ شیشه ای تو
شکسته شد فاطمه غیرتم
چه سازم ای راحت جان-تانروی فاطمه جان
- دوشنبه
- 30
- دی
- 1398
- ساعت
- 10:46
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه