بايادت اي آتش بگواز دَربگويم؟
يا ضربهٔ مسمار با مادر بگويم؟
ازنالهٔ فضه خُضيني بِين آتش
يا غنچهٔ نشكفتهٔ پرپربگويم
ِ
ازغربت زهرا س ميان خانهٔ خويش
يا دستهاي بستهٔ حيدر بگويم
ازبردنِ ساقيِ كوثرسوي مسجد
يا ازغلاف و بازوي كوثر بگويم
با ياد ِتو غير از مدينه كربلايم
تا از خيام ِ غرقِ در آذر بگويم
ازخيمهٔ بيمار،يا از آتش كين
بَر دامن اطفالِ بي ياوربگويم؟
ازپيكر بي دست ِسقايِ علمدار
ياازحسين ع وحنجرو خنجر بگويم
از استخوان سينه، زيرِ چكمهٔ شمر
پيشِ نگاهِ مادري مضطر بگويم
ازقتلگاه وجسم خونین برادر
یا رأس او برِ دامنِ دختر بگويم؟
لحظه به لحظه قلب من ميسوخت اما
من از رباب و غصهٔ اصغر بگويم
يا از مدينه،ِ آتش و پهلو و مسمار
ياشام،از سوزِ دلِ خواهر بگويم
- دوشنبه
- 30
- دی
- 1398
- ساعت
- 13:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
داود تیموری
ارسال دیدگاه