دستم میان دست مادر بود آن روز
در حسرتم خورشید خاور بود آن روز
اندر کنار او چنان دریای آرام
من شاد بودم، مادر من هم دل آرام
ناگاه مادر ایستاد و من کنارش
دیدم که یک مزدور گشته سد راهش
دیو آمد و مظلوم دید آنجا ملک را
می خواست تا بستاند از زهرا فدک را
نعرهکشید و آمد و من در مقابل
من حامی مادر شدم اما چه حاصل
دستش ز بالای سرم بگذشت، ای وای
یکمرتبه مادر سرش برگشت، ای وای
از ضرب سیلی، خورد بر دیوار و افتاد
شد گوش پاره! گوشوارش هم بیفتاد
تا صورتش را مادرم از خاک برداشت
داغ عظیمی را به روی سینه بگذاشت
قدِ خَمِ همچون هلالش را بدیدم
نیلوفری رویِ کبودش را بدیدم
مادر به دنبالم میان کوچه می گشت
من تازه فهمیدم چه خاکی بر...
شد اشک غم از هر دو چشم من روانه
گشتم عصای او ز کوچه تا به خانه
می گفت مادر آنچه را در کوچه دیدی
حیدر نفهمد، گوئیا چیزی ندیدی
(لاله) امیدش این بود تا در قیامت
زهرا کند با یک نگه او را شفاعت
- شنبه
- 5
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 8:50
- نوشته شده توسط
- عادل لاله چینی
- شاعر:
-
عادل لاله چینی
ارسال دیدگاه