توفاطمیه زبون بگیرید
مثلِ یه بچه که غم مادرُ دیده
میخوای یکم از داغُ بفهمی
فکر کن که مادرِ خودت قدش خمیده
مادر یه جور دیگه برا همه عزیزه
مادر نباشه زندگی بهم میریزه
تاریکه خونه وقتی که مادر مریضه
سخته ببینی مادرت از خونه میره
سخته ببینی مادرت داره میمیره
سخته ببینی از بابات روشو میگیره
میسوزه از پا تا سرم
آخه نمیشه باورم
سیلی زدن به مادرم ..
*همه بچه ها گریه میکردن .. اما حسن یه جور دیگه گریه میکرد .. همه بچه ها گریه میکردن اما زینب زار میزد .. گفت مادر به من بگو که این پیراهنُ و کفن هارو که گذاشتی ماجراش چیه دیگه ..*
میسوزه از پا تا سرم
آخه نمیشه باورم
سیلی زدن به مادرم ..
وای مادرم وای مادرم ....
- یکشنبه
- 21
- دی
- 1399
- ساعت
- 20:40
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
ارسال دیدگاه