از چشم تو میخوانم آهنگ سفر را
معنای این لبخند از غم تلخ تر را
هنگام رفتن شوق دیدار پدر را
میدانم اما باز میگویی خبر را:
امشب تورا ناچار تنها میگذرام
اما برایت خاطره جا میگذرام
این خاطره تلخ است اما عاشقانه ست
آثار عشقش بر در و دیوار خانه ست
گاهی وظیفه صبر در ظلم زمانه ست
آری همیشه عشق با غم توأمان ست
مانند آن یاسی که در شب بیقراراست
در قبر آغوش پدر چشم انتظار است
تابوت را امشب مهیای سفر کن
در غربت شب از دل کوچه گذر کن
تشییع را غمگین ترین راز سحر کن
تنها مریدان ولایت را خبر کن
حالا که دیگر سوی بابا رهسپارم
راز کفن ها را به زینب میسپارم
میداند اینک شیوه ی غم پروری را
ام أبیها بودنش را... مادری را
تاکه بسازد کربلای دیگری را
یادش بده ان خطبه های حیدری را
قرآنی و در نیمه شبها آفتابی
باید شبی چون قدر بر دلها بتابی
یافاطمه بعد از تو در این سینه آه ست
سنگ صبورم سینه ی دلتنگ چاه ست
وقتی تمام شهر غرق اشتباه ست
در نیمه شبها اشک تنها تکیه گاه ست
فزت و رب الکعبه...با تو رستگارم
تا دیدن تو لحظه ها را میشمارم
- دوشنبه
- 14
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 10:45
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
معراج دولتی
ارسال دیدگاه