بزم شادي گشته برپابار ديگر
اهل عالم آمده زهراي اطهر
تهنيت گوييدامشب برپيمبر
دختري آمدكه باشدعشق داور
شمسِ روي فاطمه اينك دميده
بر محمدص سوره كوثر رسيده
تاكه مادر را زتنهايي در آرد
برخديجه در رَحِم دل ميسپارد
مادرِ گيتي اگرصد دختر آرد
يك تن ازآنها صفاي او ندارد
او زكيّه راضيه مرضيه زهراست
طاهره صدّيقه وانسيه حوراست
چون زِ عشق اوجهان گرديده برپا
عالمِ ماقطره اندو اوست دريا
گرچه باشددختر والاي طاها
گفته در وصفش نبي ام ابيها
برعلي شير خدا هم همسرآمد
يازده نور خدارا مادر آمد
شهر مكه نورباران از جمالش
عالِمان مبهوت گردندازكمالش
گرچه نزد حق بُوَدقدرو جلالش
سوزدازبعد نبي دلها به حالش
بي علي زهراو بي زهراعلي نيست
لال گرددهركه ذكرش ياعلي نيست
بعدِاحمددشمن او وحشيانه
ازستمهاميزندآتش به خانه
دست اوگرددسيَه باتازيانه
ميرود ازخانه ی حيدر شبانه
اوكه با شوكت به دنيا پاگذارد
پس چراعمري چنين كوتاه دارد؟
كِي شود تاقبرپنهانش بجويم
تربتش بااشك چشمانم بشويم
اوكه درهردو سرا شد آبرويم
تاابد مدح وثنايش رابگويم
عاصي ام امابه محشرشادِشادم
بي شك آنجاميرسدزهرابه دادم
- دوشنبه
- 14
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 11:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
داود تیموری
ارسال دیدگاه