معبود من خداي من اي حيّ داورم
ديگر به لب رسيده نفس هاي آخرم
همچون رضا به حجره ي در بسته جان دهم
در شهر غربت از پدرم ارث مي برم
در بسته ، دل شکسته ، بدن خسته از ملال
اين غم کجا برم که مرا کشت همسرم
اي امّ فضل مي شنوي ناله ي مرا
يک جرعه آب چيست؟ که ريزي به حنجرم
رويم بود به قبله و چشمم بود به در
اي کاش نازنين پسرم بود در برم
طاقت نمانده تا بزنم دست و پا دگر
بهتر که دست و پا نزنم نزد مادرم
از سوز زهر و سوز عطش سوخت جان من
آبم نداد قاتل و شد آب پيکرم
- دوشنبه
- 17
- مهر
- 1391
- ساعت
- 3:38
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه