پدر مرا خبر کنيد که لحظه هاي آخر
بخواند او کنار من ز روضه هاي مادر
بابا رضا بيا(4)
*****
منکه چون شمع سحر مي سوزد از پا تا سرم
در ميان حجره پر شد بوي عطر مادرم
در ميان سينه ام نمانده ديگر نفسي
هر چه گويم تشنه ام آب نمي دهد کسي
بابا رضا بيا(4)
*****
جان من آمد به لب شد لحظه هاي آخرم
مي زند آتش بجانم خنده هاي همسرم
همسر من با کنزان پشت در صف مي زند
مي دهم من جان ز کف او در برم کف مي زند
بابا رضا بيا(4)
- دوشنبه
- 17
- مهر
- 1391
- ساعت
- 3:46
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه