آفتاب عصمت
وقتی قدم به خاک زدی خاک جان گرفت
آئینه ای زنورتوهفت آسمان گرفت
چشمت که باز شدبه خدا جز خدا ندید
هفت آسمان زنور تورنگین کمان گرفت
گلزار وحی با تو نه تنها بهشت شد
عطربهشت از توتمام جهان گرفت
کعبه زیمن آمدنت غرق شور شد
بطحا زشوق ، رونق باغ جنان گرفت
زیباترین پدیده ی تاریخ شد پدپد
وقتی رسول نور ، تورا درمیان گرفت
یک فاطمه به خلقت خود داشت کردگار
او را ز حق، خدیجه کنون ارمغان گرفت
بانوی بانوان بهشتی تو و ، ز تو
مریم نشان خدمت این آستان گرفت
حوابه به پاس دیدن رخسارت ازبهشت
دردست خویش دسته گل ارغوان گرفت
جبریل آن پرستوی قدسی، به پاس تو
بربام بوستان نبوّت مکان گرفت
فضّه زفیض خدمت این آستان نور
ازابر رحمت توبه سر، سایبان گرفت
بادیدن جلال توهرگز عجیب نیست
انگشت حیرتی که فلک دردهان گرفت
قرآن کتاب نورخدادرمدیح توست
باید تورازمصحف قرآن نشان گرفت
ازسیرزندگانی غرق شکوه تو
درس وفاوعشق وفضیلت توان گرفت
ای آفتاب عصمت کبرای حق،دلم
درسایۀ محبت توآشیان گرفت
چون خط نورمی گذرد از پُل صراط
هرکس که ازولای توخط امان گرفت
هردل که شمع محفل زهرا وآل شد
پروانۀ بهشت ازاین خاندان گرفت
دیگرچه می توان به مدیحت نوشت وگفت
وقتی قلم زدست فتادو زبان گرفت
امشب شبی خوش است «وفایی»که می توان
حاجات خویش را ز امام زمان گرفت
- چهارشنبه
- 23
- بهمن
- 1398
- ساعت
- 10:14
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه