هرچند كه زخم جگرش خوب نشد
صد شكر لبش شكسته از چوب نشد
هر چند به روي بام افتاد ولي
مانند حسين تنش لگد كوب نشد
*****
جان دارد و زير آفتاب افتاده
لب تشنه شده به ياد آب افتاده
بغداد چو كوچه ي بني هاشم شد
بر خاك گُله ابوتراب افتاده
*****
بد جور به اشك و ناله اش خنديدند
پرپر زد و دور بدنش رقصيدند
اي كاش كه يك ذره حيا ميكردند
بالاي سرش رئوف را ميديدند
- دوشنبه
- 17
- مهر
- 1391
- ساعت
- 11:20
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه