• سه شنبه 4 دی 03

 حمید رمی

متن شعر ترکیب بند ولادت امام زمان(عج) -(امشب بهانه ها همگی جور می شود)

1250
1

امشب بهانه ها همگی جور می شود
حتی شراب کاسه ای از نور می شود
وقتی نگاه یار قدم رنجه می کند
چشم تمام صاعقه ها کور می شود
بهر خوش آمدید به پای ادیب عشق
شعر و شعور اهل ادب شور می شود
لعلی که غمزه های نگاهش درست کرد
والله باعث تب انگور می شود
از بس که محو او شده ماه چهارده
پشت نقاب، جلوه ی مستور می شود
بلقیس را بگو که سلیمان رسیده است
آن کس که شاه روبرویش مور می شود
با زلف ذوالفقار زِ قبضه درآمده
دنیا برای خصم علی گور می شود
وقتی دعای فاطمه پشت و پناه اوست
چشم حسود از نظرش دور می شود
یوسف ترین قمر سر بازار آمده
در جلوه ای زِ حیدر کرّار آمده

امشب تمام ﻣﺄذنه ها را اذان بده
آیات روح بخش خدا را نشان بده
سجاده پهن کن که مکبّر به صف شده
قدقامتت نشان زمین و زمان بده
الله اکبر تو مرا مست می کند
جامی بیار و بر دل خسته توان بده
هر کس قنوت دست تو را دید، سجده کرد
قدری سجود سجده کنان را امان بده
امشب به پای منبر تو آسمان نشست
دستی برای عرش الهی تکان بده
بی اذن تو تکلم مدح تو کار کیست؟
در حدِّ چند بیت، سخن را زبان بده
هر چیز هست و نیست مسخّر به نام توست
لطفی کن و دوباره زمان را مکان بده
دستی برای دامنتان جور کرده ام
بالی برای پر به سوی آسمان بده
وقتی زمان خلق دو عالم فرا رسید
ما را خدا به پای رکاب تو آفرید

سر می زنم به سینه ی صحرای انتظار
موجم برای صخره ی دریای انتظار
طی می کنم به شوق تمنای وصل دوست
امروز را به نیّت فردای انتظار
ما را گدای خانه ی آقا نوشته اند
هستیم تا ابد پسِ درهای انتظار
پرونده ی قبولی عرض ارادتم
ﺗﺄیید می شود پیِ امضای انتظار
باید هزار مرتبه شکر خدا کنم
وقتی رسیده ام به بلندای انتظار
باید تمام آنچه منم را رها کنم
از خود گذشتگی ست الفبای انتظار
از کودکی قنوت نمازم برای توست
عمرم حلال شد به تمنای انتظار
مُستَشهَدینَ بَینَ یَدَیک تو از ازل
گفتند: اِنَّ ذِکرَکَ أحلی مِنَ العَسَل

ای مستجاب گریه ی چشم انتظارها
ای آشنای غصه ی دل بیقرارها
یوسف ترین جمال فرستاده ی خدا!
ای آخرین نمونه ی پروردگارها
یک عمر را به خاطر یک روز مانده ام
آثار عاشقی ست از این گونه کارها
پای رکاب تو همه سردار می شوند
آماده ام شبیه همین سر به دارها
گوشه نشین مجلس تنهایی توٲم
بانی بزم هر شب گوشه کنارها
قدری برای اشک شما روضه خوان شوم
حاجت گرفته ام زِ همین راه، بارها
از روی نیزه ها سری افتاد روی خاک
کوچک ترین ستاره ی نیزه سوارها
وقتی رباب دید، صدا زد: ازاین به بعد
رحمی کنید بر گلوی شیرخوارها
در زیر آفتاب نشست و زِ غم سرود:
ای نیزه! کاش کودک نازم پسر نبود

  • دوشنبه
  • 28
  • بهمن
  • 1398
  • ساعت
  • 11:36
  • نوشته شده توسط
  • سید محمد حسینی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران