اى زمین و آسمان سوگوار غربتت
آفتاب صبحدم، سنگ مزارغربتت
بر جبین فصلها هر یک نشان داغ توست
اى گریبان خزان، چاک از بهارغربتت
یک بقیع اندوه و ماتم یک مدینه اشک وخون
سینههامان یک به یک آیینه دار غربتت
پاک شد آیینه از زنگ، اى تماشایىترین
شستشو دادیم دل را، باغبار غربتت
شب سیه پوش از غم و اندوه بىپایان توست
شرمگین خورشید، ازشبهاى تارغربتت
اى بقیعت عاشقان را کعبه عشق وامید
سینه چاکیم از غم تو، بى قرارغربتت
شهر یثرب داغدار خاطرات رنج توست
خم شده پشت مدینه زیربار غربتت
مىتپددلهاى عاشق در هواى نامتو
با غمى خو کرده هر یک در کنارغربتت
کاش مىشد روشناىتربت پاک تو بود
چلچراغ اشک ما در شام تارغربتت
دایره در دایره پژواکى از اندوه توست
هیچ داغى نیست بیرون از مدارغربتت
دامن اشکى فراهم داشتم یک سینه آه
ریختم در پاى تو کردم نثارغربتت
آشناى زخم دلها،غربت معصوم توست
من دلى دارم پریشان، از تبارغربتت
کسی که طعم زبان عسل نمی فهمد
توهرچه هم بخوانی غزل ؛ نمی فهمد
حکایت نرود میخ اهنی درسنگ ؛
مگو به سنگ که ضرب المثل نمی فهمد
حدیث عاشقی به پایان نمی رسد اما
دریغ و درد که این را اجل نمی فهمد
- پنج شنبه
- 20
- مهر
- 1391
- ساعت
- 3:54
- نوشته شده توسط
- مرتضی پارسائیان
ارسال دیدگاه