اشک من پاک مکن بازوی تو ریخت به هم
با تماشای تن تو شوی تو ریخت به هم
راه می رفتی و دیدم که زمین می افتی
باورم گشته گلم،زانوی تو ریخت به هم
نه فقط شعله ی در خانه ی ما را سوزاند
از حرارت چکنم گیسوی تو ریخت به هم
خاطرت هست که در کوچه حسن می لرزید
خاطرت هست ز سیلی روی تو ریخت به هم
خاطرت هست در خانه به رویت افتاد
یاد داری ز لگد پهلوی تو ریخت به هم
خاطرت هست که با خنده به من قنفذ گفت
یا علی در پس در بانوی تو ریخت به هم
******
شائق
اللهم عجل لولیک الفرج
- سه شنبه
- 13
- اسفند
- 1398
- ساعت
- 0:57
- نوشته شده توسط
- سادات
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه